I think, therefore I am

"Act passionately, think rationally, be thyself"

I think, therefore I am

"Act passionately, think rationally, be thyself"

I think, therefore I am

Clavicula Nox is a symbol which means process of turning unconsciousness into a consciousness

"گیاهخواری" نوعی رژیم غذایی است که در آن فرد از خوردن موادغذایی که از گوشت حیوانات تهیه شده است صرف نظر می کند. گیاهخواران به دلایل گوناگونی به این شیوه ی غذایی و زندگی روی می آورند؛ از جمله می توان به دلایل مذهبی و اعتقادی، سلامتی، زیست محیطی واحترام به حقوق حیوانات و پرهیز از آزار رساندن و کشتن آنها اشاره کرد. گیاهخواری انواع مختلف دارد؛ عده ای که تنها از مصرف گوشت پرهیز می کنند اما محصولات لبنی و تخم مرغ را مصرف می کنند، عده ای که علاوه بر گوشت، محصولات لبنی و تخم مرغ را هم استفاده نمی کنند که به آنها "ویگن" Vegan می گویند، و عده ای که فقط میوه و سبزیجات استفاده می نمایند و به آنها "خامگیاهخوار" گفته می شود. امروز گیاهخواری طرفداران زیادی در دنیا دارد و افراد و چهره های سرشناسی این شیوه غذایی و زندگی را انتخاب کرده اند و آنرا ترویج می دهند.

برخلاف تصوری که عموم مردم دارند مبنی بر این که گیاهخواران می بایست افرادی آرام، بی نشاط و دور از اجتماع ومحیط باشند؛ اما در دنیای "راک و متال" خوانندگان، نوازندگان و افراد برجسته و مشهوری گیاهخوار هستند و آنرا با افتخار اعلام می کرده اند. در این پست به معرفی تعدادی از معروف ترین افراد و گروه هایی که گیاهخوار هستند وگیاهخواری را ترویج می دهند، می پردازیم:

دریافت بصورت PDF

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۴۹

امروز بعد از مدت ها، تصمیم گرفتم ی فیلم ایرانی ببینم، ینی چندوقته که دوس داشتم آثار خوب کارگردانای ایرانی رو ببینم، نهایتاً بدون هیچ پیش زمینه ای، فیلم کلوز آپِ کیارستمی رو دیدم. در مورد ارزش و کیفیت فیلم خیلی جاها صحبت شده ازش و قطعاً من هم از دیدنش لذت بردم. اینکه افراد داستان حاضر شدن دوباره نقششون رو بازی کنن، و کارگردان هم تونست به خوبی از این نابازیگرها به اصطلاح، ی فیلم جوندار بسازه، خیلی حرف واسه گفتن داشت. 

حالا جدای از این مسائل فنی و هنری، بیشترین موضوعی که منو تحت تاثیر قرار، شخصت اصلی فیلم، یعنی حسین سبزیان بود. فردی که به حدی عاشق سینما و فیلم دیدن بود که تقریباً میشه گفت همه چیزشو فدای علاقه‌اش کرد! از صحبت کردنش، مشخص بود که چقد اهل مطالعه و باسواده، اما وقتی که بعدا فهمیدم با چه وضعیت اسفناکی، ماجرای زندگیش تموم شد؛ خیلی بیشتر افسوس خوردم و متاثرتر شدم. 

بعد از این فیلم، مستند "کلوز آپ؛ نمای دور" رو که سه سال بعد از جریانات فیلم "کلوز آپ، نمای نزدیک" ساخته شده بود رو دیدم، بازهم بیشتر ناراحت و دلگیر شدم که چرا سرنوشت این فرد عاشق سینما، به اون وضعیت رسید! 

سبزیان، تو بخشی از مستند گفت که "من این جرئتو پیدا کردم که بیام و این نقش خودم رو تو اون فیلم بازی کنم"... دقیقا درسته، جرئت و شهامت زیادی این کار میخواست. کمتر کسی حاضر میشه بعد از اون جریان، بیاد و تو فیلمی که قراره همه ببیننش، اون داستان زندگیش رو بازی کنه... این حرکت، نشوندهندۀ عمق علاقه سبزیان به سینما و فیلم بود و چقد حیف که از این استعداد استفاده‌ای نشد...  بقول خود سبزیان، آدمایی مثل من، مثل ی برف به راحتی آب میشن و فراموش! 

سبزیان بعد از اکران فیلم و ماجرای دستگیریش، به کلی از طرف جامعه‌ ظاهربین اطرافش طرد شد؛ وضعیت زندگی بدی پیدا کرد و تا آخر عمر در تنهایی و گوشه نشینی خودش، زجر کشید ... تعجب میکنم که چطور آقایان کیارستمی و مخملباف، که بواسطۀ سبزیان، شهرت و اعتبار بیشتری پیدا کردن؛ اما سبزیان رو به حال خودش تنها گذاشتن... سبزیان آدم معمولی نبود؛ قطعا در عشقش به سینما، دچار جنون و احتمالاً اختلال روانی شده بود که نیاز به درمان داشت.

این پست رو هم با این صحبت زیبای زنده یاد سبزیان، به پایان میرسونم: 

"مرده هم افقی داریم، هم عمودی، بنظرم ماها مرده‌های عمودیم!"

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۹:۴۶

بشریت، ویرگولی است در کتاب قطورِ زندگی!

زندگی می‌تواند زیبا باشد، اما هنوز کسی آن را زیبا ندیده و فعلا باید سعی کنیم که خوب زندگی کنیم. 

توی دنیا آنقدر بی‌توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستیم. آدم مجبور است بین بی‌توجهی‌های دنیا آن‌هایی را که بیشتر می‌پسندد انتخاب کند.

این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و بر عکس، بی‌گناهان نمی توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگرانِ همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بی‌گناه نمی‌شدند.

                       زندگی در پیش رو - رومن گاری

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۵

🎊🔥دیروز زادروز یکی از تاثیرگذارترین موزیسین های سمفونیک متال، آهنگساز و خوانندۀ گروه بزرگ Therion، کریستوفر جانسون / Christofer Johnsson بود. 

🎵 کریستوفر جانسون، Therion را در سال 1991 پدید آورد، در ابتدا فعالیت او و گروهش، در سبک دث متال بود، اما پس از سه انتشار سه آلبوم، به سمت ترکیب موسیقی کلاسیک و متال متمایل شد و به تدریج از سال 1993 تا اکنون آلبوم های خلاقانه و هنری تری در سبک سمفونیک متال خلق نمود و از پیشروان و قدرتمندان این شاخه از موسیقی متال، شناخته می شود.

کریستوفر، سالهاست که گیاهخوار بوده و دغدغۀ اخلاقی و محیط زیستی وی، در آثار ابتدایی وی به وضوح مشهود است. از جمله می توان به    این نمونه ها که از اولین آلبوم ثریون، با عنوان "Of Darkness..." گرفته شده است اشاره کرد:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۰

اپیکور، توصیۀ زیادی به گذراندن وقت با دوستان و تبادل نظر و لذت بردن از درکنار هم بودن کرده، باغ اپیکور و اوقات خوشی که اپیکور با دوستانش، که شامل تعدادی از شاعران، نقاشان، موسیقی دانان و فیلسوفان زمان خودش بود؛ سپری می کرده، بسیار در تاریخ مورد توجه بوده. متاسفانه این کناره گیری اپیکور و دوستانش، و وقت گذروندنشون با هم، به اشتباه بین خیلیا برداشت شده، و تصور اینه که اپیکور و همراهانش، تمام شبانه روز مشغول خوش گذرونی و رقص و بزم بودن! که خب این کاملا با فلسفه و تفکرات اپیکور مغایرت داره. در واقع، تنها بخشی از اوقات دوستان اپیکور، به شادی و برگزاری مراسمات، سپری می شده و در کنار این تفریحات، از لذت شعر و نمایشنامه خوانی، تبادل نظر پیرامون حوزه های مختلف فلسفه اون زمان، آموزش و تمرین موسیقی با همدیگه بهره مند می شدند و صدالبته که برخلاق دیگر تصورات اشتباه، با در پیش داشتن یک رژیم غذایی سالم و به دور از افراط، سالها در کنار هم زندگی کردن.

زنده باد دوستی ها ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۷

اگر می خواهی تمام نگرانی ها را کنار بگذاری، فکر کن آنچه می ترسی "احتمالاَ" رخ دهد؛ "قطعاَ" رخ می دهد.


احتمال زیاد خیلی از ماها دوران فرمانروایی "نرون"، امپراتور خودکامۀ روم، رو با عنوان یکی از بدترین و تیره‌ترین دوران امپراتوری روم باستان میشناسیم، اما نکته‌ای که ازش ممکنه بی‌خبر باشیم، اینه که سالهای ابتدایی حکومت نرون، از باشکوه‌ترین دوران امپراتوری روم بوده که گاهاً با عنوان "عصر طلایی" ازش یاد میشه. اما این شکوفایی، بیشتر از همه مدیون مادرِ نرون و همینطور مشاور و آموزگار شخصیِ نرون، یعنی "Seneca" بوده. 

سنکا و نرون

Nero and Seneca by Eduardo Barrón

سنکا، که به جهت عدم اشتباه با پدرش، "سنکای جوان" هم مورد خطاب قرار گرفته، از فیلسوفان و نظریه‌پردازان بنام زمان خودش بوده و تا الان هم بسیاری از تفکرات و نوشته‌هاش مورد توجه قرار داره. سنکا که از بچگی، نرون رو مورد تعلیم و آموزش امور مختلف قرار داده بود، پس از به قدرت رسیدن نرون هم وظیفۀ مشاوره و راهنمایی امورات فرمانروایی و ادارۀ کشور رو به عهده داشت و از تاثیرگذارترین افراد در نرون بود. پس از چندسال فعالیت سنکا در دربار و ایفای وظیفۀ مشاوره، تصمیم به کناره‌گیری از قدرت می‌کنه و زندگی شخصی خودش رو ادامه می‌ده. 

اما پس از تغییر رفتار و تفکرات نرون (متاثر از کشتن مادرش)، تصمیم به از میان بردن بسیاری از دوستان و همراهان قدیمیش میکنه و در این بین، سنکای معلم هم که به نوعی حکم پدر نرون رو داشت، قربانی خشم و دیوانگی امپراتور میشه و حسب دستور، می‌بایست از میان می‌رفت. 

اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش‌هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم.

سنکا که مدت‌ها دوران خوش و باشکوهی رو تجربه کرده‌بود، حالا چاره‌ای جز بدرود گفتن زندگی نداشت. اما وقتی که سنکا، دستور امپراتور مبنی بر قتلش رو شنید، انگار که مدت‌ها منتظر این لحظه بوده و پیش‌بینش می‌کرده، بدون شکوۀ خاصی، مطیع جبر و بی‌عدالتی روزگار میشه و اقدام به خودکشی می‌کنه. (اشاره‌ای به این موضوع تو چندپست قبل کرده بودم)

ما هرگز پیش از فرارسیدن بلایا منتظر آنها نیستیم، چه بسیار تشییع جنازه‌هایی که از جلوی خانه های ما می گذرند؛ ولی ما هرگز به مرگ نمی اندیشیم. چه بسیار مرگ‌هایی که نابهنگام هستند؛ ولی ما برای کودکان خود نقشه‌هایی در سر می پرورانیم.

هرگز برای امشب به شما وعده ای نداده اند؛ حتی برای این ساعت، هیچ وعده ای نداده اند. 

عاملی که باعث شد مشاور و سیاستمداری بانفوذ و قدرتمند همچون سنکا، با اون سابقۀ دوران خوش و بی‌نظیر، این چنین بدون پریشانی و ناتوانی، تحمل شنیدن این خبر و کناراومدن باهاش رو پیدا کنه؛ ناشی از تفکرات نابش، زندگیِ در لحظه‌ داشتن، غافل نبودن از اتفاقات ناگوار و آماده‌کردن خود با جنبۀ تاریک رفتار انسانی بود. 

هیچ چیزی نباید برای ما غیرمنتظره باشد. افکار ما باید از قبل آمادۀ رویایی با همۀ مشکلات باشد؛ و ما نباید به چیزهایی توجه کنیم که به وقوع آنها عادت داریم، بلکه باید به آنچه می تواند رخ دهد نظر کنیم. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۲

پدرم همیشه دوست داشت من مهندس شوم، من هم دیدم خیلی وقت است با دردها زندگی کردم، آن ها من را دوست دارند، به من برای زندگی و تغذیه احتیاج دارند، دیدم خوب بلدم درستشان کنم، آرامشان کنم، خوب بلدم از پسشان برآیم و همراهشان بخندم، به آن ها رسیدگی کنم و بفرستم سراغ زندگی خودشان. من الان یک مهندس درد هستم. با این حال پدرم به وجودم افتخار نمی کند.

دیروز، سالروز از دست دادن هادی پاکزاد بود. بشخصه دیر با هادی آشنا شدم، اما در همین چندسالی که شعر و موسیقیش رو شناختم، بسیار باهاش ارتباط برقرار کردم، خیلی از مفاهیم و مطالبی که تو آهنگاش بیان کرده، به طرز فکر خودم هم شبیهه، در واقع من ی جورایی هادی رو معادل ایرانی مرلین منسون میدونم! 

هادی پاکزاد - چیزی نیست 

چیزی نیست که بخوام بگم جایی نیست که بخوام برم
هیچ کی نیست که بخوام بیاد برای رفتن حاضرم
چیزی نیست که بخوام لمس کنم طعمی نیست که بخوام بچشم
بویی نیست که بخوام حس کنم رنجی نیست که بخوام بکشم
جایی نیست که بخوام بمونم مرزی نیست که ازش بگذرم
حقی نیست که بخوام بگیرم سهمی نیست از بودن ببرم
راهی نیست که نرفته باشم رنگی نیست که ندیده باشم
میلی نیست تا برنده باشم طوری نیست که نبوده باشم
حرفی نیست که بخوام بشنوم رازی نیست که بخوام بدونم
چیزی نیست که بهش فکر کنم کافیه دیگه نمی خوام بمونم
شوقی نیست واسه رسیدن چیزی نیست برای داشتن
حسی نیست برای احساس نیست آرزویی برای کاشتن
نیست چیزی که بدست بیارم چیزی نیست که بخوام ببازم
هیچی نیست که بخوام له کنم چیزی نیست که از نو بسازم
نیست طاقتی به این اسیری صبری نیست از جنس پیری
نیست نقطه ای برای آغاز نیست جایی که تمومی بگیری

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۷

انتخاب یک شعر از بین سروده‌های زیبای خیام، کار دشواریه، اما برای نمونه شاید این انتخاب بدی نباشه: 

امروز تو را دسترسِ فردا نیست
و اندیشه فردات، به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

شما هم اگه قطعه شعری رو از خیام تو ذهنتون هست و دوسش دارین، خوشحال میشم بگین تا باهم بخونیم و لذت ببریم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۲۲

فقط یک اشتباه مادرزادی وجود دارد، و آن این است که می‌پنداریم زندگی می‌کنیم تا خوشبخت باشیم. تا زمانی که بر این اشتباه، پافشاری کنیم، جهان پر از تناقض به نظرمان می‌رسد، زیرا در هر قدمی در مسائل کوچک و بزرگ، مجبوریم این امر را تجربه کنیم که جهان و زندگی قطعا به منظور حفظ زندگی سرشار از خوشبختی آرایش نیافته‌اند.

شوپنهاور

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۴۶

رَجَز (Rajaz)، به آواها و نواهای ساربانان گفته می‌شه که شب‌هنگام، در صحراها هنگام استراحت، می‌سرودن و اجرا میکردن، و به نوعی تداعی‌کنندۀ حرکت شترها در بیایان هاست... 

کمل، با الهام از این موضوع، ی شاهکاری رو خلق کرده که به نظرم از بهترین آثار این گروهه، ی پراگرسیو راک نابی!

وقتی به این آهنگ گوش می‌دین، چشاتون رو ببندید و خواهی‌دید که در حال قدم‌زدن در یک صحرای بی‌انتهایید و همراه با قافلۀ ساربانان، در حرکتید ...

  Camel - Rajaz 

«...When the desert sun has passed horizon's final light
And darkness takes it's place...
We will pause to take our rest.
Sharing song of love,
Tales of tragedy.

«...در آن دم که خورشید صحرا؛ آخرین پرتو افق را هم پشت سر می گذارد،
و جایش را به تاریکی می دهد...
آنگاه نوبت استراحت ما می رسد؛ 
طنین عشق می افکنیم؛
و غم نامه می خوانیم.


The souls of heaven
are stars at night.
They will guide us on our way,
until we meet again
another day.

ارواح آسمانی،
ستارگان شبانگاهی؛
رهنمای مسیرمان خواهند بود؛
تا آن‌ هنگام که،
دگر روز، یکدیگر را بازیابیم.


When a poet sings the song and all are hypnotised,
enchanted by the sound...
We will mark the time as one,
tandem in the sun.
The rhythm of a hymn.

در آن دم که شاعر ترانه اش را می خواند، و همه مسحور شده اند،
با نوایِ دلنشین‌اش ...
تا طلوع و غروبی دیگر؛
چنان شعری موزون،
هر دو به انتظار خواهیم نشست.


When the dawn has come
sing the song,
all day long.

آنگاه که پگاه فرا می رسد؛
سرتاسر روز،
ترانه می خوانیم.


We will move as one,
bear the load
on the road...»

همه، هم آوا؛
سر تا سر راه را؛
پیش می رویم با کوله بارهایمان...»

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۳۸

Painting byL jeannebessette

در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید.
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.
سایه‌ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.
پس من کجا بودم؟
شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زد
در پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.

                                                              من در پس در تنها مانده بودم.
                                                             همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده‌ام.
                                                              گویی وجودم در پای این در جا مانده بود،
                                                              در گنگی آن ریشه داشت.
                                                              آیا زندگی‌ام صدایی بی پاسخ نبود؟

در اتاق بی‌روزن انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود.
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود.
آیا این هشیاری خطای تازۀ من بود؟

                                                در تاریکی بی آغاز و پایان
                                                فکری در پس در تنها مانده بودم.
                                                پس من کجا بودم؟
                                                حس کردم جایی به بیداری می‌رسم.
                                                همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:
                                                آیا من سایۀ گمشدۀ خطایی نبودم؟

در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت.
پس من کجا بودم؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بودم.

بی‌پاسخ | زندگی خواب‌ها | هشت کتاب

سهراب سپهری

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۱۶

بزرگترین آرزوی من این است که فیلم بر تماشگران تاثیر بگذارد. به نظر من این نکته بسیار مهم است. من به موضوع فیلم چندان اهمیتی نمی‌دهم، به بازیگری هم همینطور، اما فیلمبرداری و صداگذاری و همۀ عناصر فنی و آن قطعاتی از فیلم که باعث می‌شوند تماشگر از ترس یا هیجان فریاد بکشد برایم بسیار مهمند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۵۹

ما نباید از سختی‌های خود احساس شرمندگی کنیم، بلکه باید از این امر شرمنده شویم که نتوانستیم چیزهای زیبایی از آنها برویانیم.

آلن دو باتن - تسلی بخش‌های فلسفه

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۵۹

چرا فک می‌کنی ما توی کلیسا در مورد موضوعات بی‌ارزش صحبت می‌کنیم؟

چون شما خودتونو بعنوان چوپان گله، جا زدید؛ و به گوسفنداتون اجازه می‌دید تو فقر و کثافت زندگی کنن، و اگه بخوان به این شرایط اعتراض و صداشون رو بلند کنن، اونارو با گفتن اینکه این "رنجی از از طرف خداونده"، آرومشون می‌کنید. ما رو گوسفندایی به معنای واقع، تصور کردین! آیا واقعا ما گوسفندایی هستیم که جمع شدیم تا صاحبامون، پشمامون رو بزنن ؟! 

Why do you think we of the Chapel talk rubbish?

Very well. Because you make yourselves out to be shepherds of the flock, and yet you allow your sheep to live in filth and poverty, and if they try and raise their voices against it, you calm them by telling them their suffering is the Will of God. Sheep indeed! Are we sheep to be herded and sheared by a handful of owners?!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳

در ستایش Jane Darwell، بازیگر نقش ماندگار "Ma" در "خوشه‌های خشم"

جین دارول در کنار هنری فوندا - خوشه های خشم / 1940

یکی از به یادموندتی‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین نقشهای مادر رو در تاریخ سینمای آمریکا (و شاید هم کل تاریخ سینما)، بی‌شک "جین دارول" در فیلم کلاسیک "خوشه‌های خشم" اثر ماندگار "John Ford" بازی کرده. فیلم محصول سال 1940 و روایتگر زندگی خانواده ای کشاورزه که در دورۀ تحول اقتصادی آمریکا در اون دهه‌ها و توسعه ماشین‌ها و صنعتی‌شدن زندگی‌ها، ناچار به واگذاری زمین و سرمایۀ خودشون میشن و برای بدست آوردن کار و حقوق، تصمیم به مهاجرت به ایالت‌های دیگه گرفتن. در این داستانِ سفر، شاهد درد و رنج مردم طبقۀ کشاورز و بی عدالتی و ستمی که از طرف کارگزارها و صاحبان صنعت به اونا میشه هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۴۴

جمله بی‌قراریت از طلب قرار توست
طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

(غزلیات دیوان شمس)

نقاشی اثر: Boz Vakhshori

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۵۶

امروز تولد تارانتینو از خلاق‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین کارگردانای هالیووده که خب نیازی به معرفی نداره، داشتم نگاهی به آخرین پستای تبریک تولدش میکردم که چشمم به این عکس و ایدهٔ جالبش افتاد:

عکس مثلاً پوستر تبلیغاتی یک فیلم به نویسندگی استفان کینگ و کارگردانی تارانتینوئه که اسمش ۲۰۲۰ گذاشته شده.

حالا چرا جالب، ازین لحاظ که استفان کینگ معمولاً آثارش تو ژانر وحشت و فانتزیه، و ازونجایی که امسال تمام دنیا تو شوک کرونا رفتن و این ویروس همه‌گیری و تلفات زیادی رو تاحالا داشته، یک جو وحشت بین همهٔ ما ایجاد شده، و حالا اگه قرار بود فیلمی با موضوع کرونا ساخته بشه، قطعاً بهترین گزینه برای نویسندگی کینگ و کارگردانی تارانتینو بوده!(اینم قطعاً میدونین که یکی از ویژگی های فیلمای تارانتینو صحنه های خشن و هیجانی زیاده)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۵۳

یوهان گوته، از دوستان خانوادگی شوپنهاور بود؛ اما با خودش ارتباط نزدیکی نتوانست برقرار کند. نقل شده که گوته به نشانۀ احترام و ابراز علاقه‌اش به شوپنهاور، بیت زیر را برایش می‌سراید:

اگر میخواهی از زندگی لذت ببری / باید برای جهان ارزش قائل شوی

اما شوپنهاور تحت تاثیر این سروده قرار نمی‌گیرد و احساسش را اینگونه با سخنی از شانفور نشان می دهد:  

بهتر است انسان ها را همانطوری که هستند بپذریم؛ به جای اینکه تصویری خیالی از آن ها ترسیم کنیم.

نظر شما به کدام یک نزدیک‌تر است؟! 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۵

چه لزومی دارد برای اجزای زندگی گریه کنیم؟

کل زندگی، گریه دار است!

What need is there to weep over parts of life?

The whole of it calls for tears

از مجموعۀ سه گانۀ «تسلی بخشهای سنکا»

Seneca's Consolations

نقاشی اثر مانوئل دومینگوئز سانچز با عنوان "خودکشی سنکا"

آخرین لحظۀ زندگی سنکا را در کنار دوستانش پس از نوشیدن جام زهرآگین و بریدن رگهایش، به تصویر می کشد. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۱۰

Love is a perpetual juggling of three balls, the names of which are heart, words and sex.

How easy it is to juggle these three balls, and how easy to drop one of them.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۰