I think, therefore I am

"Act passionately, think rationally, be thyself"

I think, therefore I am

"Act passionately, think rationally, be thyself"

سینمای جیالو

در دهه های 60 و 70 میلادی، در سینمای ایتالیا ، فیلم هایی خاص با مضمون روایت جرم و جنایت در قالب معماهای مرموز با تمرکز خاص بر نقش های زنان بعنوان قربانی، قاتل و مظنون های بالقوه و همراه با صحنه های خشونت و وحشت زیاد و واضح که تا قبل از اون کمتر دیده می شد، ساخته می شدند که بخاطر داستان فیلم و و نوع روایت داستان ها که اکثرا هیجانی و معمایی و با بیانی متفاوت و بصورت طرح سوالات و ایده های مختلف روانشناسی و ذهنی بود؛ شهرت و محبوبیت زیادی پیدا کرده بودن.

به این سبک فیلم ها، در آن زمان جالو یا جیالو (Giallo) می گفتن که برگرفته از عنوان مجلات و رمان های پلیسی و معمایی دهه های گذشته ایتالیایی که به انتشار داستان های جنایی و پرونده های معمایی پلیسی می پرداختن، گرفته شده بود. خود واژه جالو، به معنای "زرد" هست و همینطور که از عنوانش پیداست، در این داستان ها، بصورت جزییات زیاد و با حاشیه های فراوان، روایت های جنایی و پلیسی با شاخ و برگ های زیاد طرح می شد و مردم زیادی هم دنبالش می کردن. همین جذابیت عام، باعث شد که فیلم هایی هم با تمرکز بر این داستان ها ساخته بشه. 

در سبک جالو، داستان های جنایی و معمایی، بعضا با بیان صحنه های صریح خشونت و ترس و حتی جنسی، تصویرسازی می شد و در سالهای 70 محبوبیت زیادی پیدا کرد. یکی از کارگردانان شاخص در این سبک، لوچیو فولچی / Lucio Fulci، بود.

فولچی در فیلم هاش، به مقوله فرایندهای ذهنی و روانی، نگاه ویژه ای داشت و در آثارش داستان های قتل و خشونت رو با موضوعات روانکاوانه و اجتماعی پیوند می زد و تنها بدنبال نمایش و طرح معماهای جنایی نبود، بلکه به چرایی انجام جرم و خشونت هم اهمیت زیادی داشت و سعی داشت مخاطب رو با پیچیده کردن روایت و ایجاد عمدی ابهام در طول روایت داستان، و اشارات فراوان به موضوعات روانکاوانه از جمله ناخودآگاه، سرکوب های ذهنی و عقده های روانی؛ به فکر وا داره و بر جذابیت بیشتر آثارش اضافه کنه و خب در دوران اوج خودش هم موفق بود. تاجایی که بهش لقب هایی همچون "شاعر کابوس" و یا "پدرخوانده وحشت ایتالیایی" هم میگفتن.

فولجی از خشونت، استقاده های بصری استعاره ای می کرد؛ نه تنها روایت صرف وحشت، بلکه بیان تصویری از اضطراب های پنهان آدمی، فساد و بی اخلاقی درون انسان. خودش در جایی گفته که:

من بدن را می شکافم، تا روح را نشان بدهم!

همچنین بصورت منتقدانه دین و مذهن رو هم به چالش می کشید. در فیلم هاش طرح گناه و مجازات، موضوعات اصلی بودن و نقش های فیلمهاش، دچار سردرگمی و حتی پوچی شدن.

اما زنان، جایگاه ویژه ای در فیلم سازی اون داشت، زن ها در آثارش، کابوس های وحشت انگیز می بینن، رویاهایی ترسناک و جنایی رو شاهد هستن و بین قربانی و قاتل در چرخش نقش حضور دارن. دست به اعمال خشونت بار می زنن و یا ممکنه، قربانی جنایت های تاسف باری بشن. همین تصویرهای غلیظ از خشونت و نقش های پررنگ جنسی زنان، باعث شده بود در بین منتقدان اون زمان، بازخورد های منفی بگیره، اما بعدها این نوع آثار، الهام بخش کارگردانان بزرگی همچون دیوید لینچ و تارانتینو شد. جمله مشهوری از فولچی داریم که می گه:

من باور دارم که ترس، حقیقت را می گوید؛ وقتی می ترسی، دیگر نقاب نمی زنی!

فیلم una lucertola con la pelle di donna

یکی از آثار جالب و قابل توجه فولچی، فیلمی با عنوان "زنی در جلد مارمولک" یا "مارمولکی در پوست زن" محصول سال 1971 هست. در این فیلم، زنی رو می بینیم که نسبت به زن همسایه خودشون نوعی حسادت و نفرت داره، از طرفی همسر خودش هم آدم متعهدی نیست و ظاهرا خیانتی رو انجام می ده. زن که از زندگی زناشویی، رضایت نداره، دچار سردرگمی روحی شده و هر شب خواب هایی با مضمون های اروتیک و جنایی می بینه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۴ ، ۲۳:۳۲

هانتر تامپسون

هانتر اس. تامپسون (Hunter S. Thompson) یکی از چهره‌ های تاثیرگذار و پیشرو در ادبیات و روزنامه‌نگاری آمریکا بود. تامپسون، سبک جدیدی از گزارش نویسی رو در دهه 70 معرفی کرد که در اون، نویسنده تنها روایت گر نیست، بلکه خودش هم جزئی از فضای ماجراهاست، ترکیبی از واقعیت و تخیل انجام می شه و حضور نویسنده در متن، بسیار فعاله، بنابراین گزارش بیشتر شبیه یک سفر شخصی خواهد بود. ویژگی ای که با عنوان ذهنی بودن (Subjectivity)، به‌ جای ادعای بی‌طرفی، شناخته می شه، یغنی نویسنده خیلی راحت احساسات، افکار و جهت گیری های فکری خودش رو میتونه بیان کنه و صرفا روایتی مستندوار نباشه.

پیروی از این مشخصه ها در ثبت و نگارش گزارشات و مقالات، با عنوان گونزو (یا گانزو) ژورنالیسم / Gonzo Journalism شناخته میشه. این سبک گاهی با روزنامه‌نگاری نو (New Journalism) هم که نویسندگانی مثل  تام وولف  و  ترومن کاپوتی  دنبال می‌کردن، مقایسه می‌شه؛ اما گنزو رادیکال‌تر و بی‌پرواتر شناخته میشه.

یکی از آثار مهم تامپسون که با این ویژگی های بدیع نوشته شده و در واقع سرآغازی برای معرفی این سبک بشمار می ره، رمانی با عنوان ترس و نفرت در لاس وگاس  / Fear and Loathing in Las Vegas هست که سفری درونی و ذهنی نویسنده در طول مسیرش برای ثبت گزارشی ورزشی (پوشش مسابقه‌ موتورسواری Mint 400 در صحرای نوادا) در لاس وگاس و بیان نمودن تجربه تفریح و سرگرمی های مختلف در شهرهای بین راهی همراه با مصرف افراطی مواد مخدر و روان گردان! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۰۵

فیلم شکارچیان روح

شکارچیان روح / Ghostbusters، عنوان فیلمی که در سال 1984 به کارگردانی آیوان ریتمن / Ivan Reitman ساخته و منتشر شد. فیلم در سبک ماجراجویانه و تخیلی، و با داستانی هیجانی همراه با چاشنی طنر و فانتزی، ترکیبی جالب از حضور و قعالیت موجودات ماورایی در قالب روح و شخصیت های خیالی با داستان های تاریخی و افسانه ای مربوط به پایان دنیا و آخر الزمان (Apocalypse) رو ایجاد و تصویرسازی کرده. در اون سالها، پرداختن به همچین موضوعاتی برای بسیاری از مردم، جالب توجه و هیجان انگیز بود و حتی بسیاری از شنیدن داستان های مربوط به ارواح قدیمی و شیطانی دچار ترس و دلهره می شدن، همینطور موضوعات مربوط به پایان زندگی و آشوب در دنیای هستی و اتفاقات رستاخیزی، از دیرباز مورد توجه انسان ها بوده و در هر جامعه ای، اعتقادات خاصی برای این رخدادها، وجود داشته و داستان و تفسیرهای مختلفی ازش گفته شده. پس ساخت فیلمی که این دو موضوع رو باهمدیگه دربرگرفته باشه، میتونست سر و صدای زیادی بکنه و نگاه ها بهش جلب بشه. اتفاقی که بعد از انتشار اولین قسمت از مجموعه فیلم های شکارچیان روح افتاد و هیجان و محوبیت خاصی در بین مخاطبین دهه 80 نسبت به این فیلم شکل گرفت و حتی باعث شده دنباله فیلم، چندسال بعد هم ساخته بشه، حتی اخیرا بعد از گذشت حدود 30 سال از انتشار قسمت دوم این مجموعه فیلمها، قسمت های جدیدتری هم تولید شده.

فیلم شکارچیان روح 1984

شکارچیان روح، با معرفی شخصیت های عجیب و موضوعات تاریخی-باستانی هیجانی، حاشیه های زیادی ایجاد کرد و تا مدتها در مورد شخصیت ها و اتفاقات فیلم بحث می شد و مورد توجه مخاطبان قرارگرفته بود. بسیاری از شخصیت ها، برای اولین بار معرفی شدن و در اون سالها، سوژه خیلی از رسانه ها و مجلات شده بودن. حتی بعدا بازی های ویدئویی هم ازش ساخته شد و در بین دوستداران داستان های تخیلی و ماجراجویانه، جایگاه ویژه ای پیدا کرد. 

بازی مخصوص پلی استیشن با الهام از فیلم شکارچیان روح

اگر برای اولین بار خواسته باشین این فیلم ها رو ببینین، بایستی یکسری اطلاعات پیش زمینه ای در مورد وقایع آخرالزمانی که بیس داستان فیلم هست داشته باشین. در اولین قسمت فیلم، اشاره ای به روز رستاخیز یا روز قضاوت (Judgment Day) می شه. بطور ویژه دیالوگی رو می بینیم که دارن در مورد بخشی از کتاب تاریخی-مذهبی مکاشفه یوحنا (Book of Revelation) صحبت می کنن. 

«اونجا نوشته وقتی آسمان تاریک بشه و مرده‌ها از قبرها بیرون بیان، اون روز داوری خداست.»

کتاب مکاشفه یوحنا / Book of Revelation

کتاب مکاشفه یوحنا، یکی از مهمترین منابع مذهبی و باستانی هست که بطور خاص در مورد رستاخیز و پیشگویی تحولات آینده زندگی انسان ها در پایان هستی صحبت کرده و منبع و الهام بخش بسیاری از داستان ها و فیلم های آخرالزمانی بوده. قسمتی که در این فیلم از کتاب بهش اشاره شده بطور خلاصه به این شرح هست:

« و دیدم چون مُهر ششم را گشود، زلزله‌ای عظیم پدید آمد و آفتاب چون موی سیاه شد، و تمام ماه چون خون گردید،
و ستارگان آسمان به زمین فرو ریختند …
و آسمان چون طوماری که پیچیده شود ناپدید گشت، و هر کوه و جزیره از جای خود حرکت کردند.
و پادشاهان زمین و بزرگان و سروران … خود را در مغاره‌ها و صخره‌های کوه‌ها پنهان کردند.
و به کوه‌ها و صخره‌ها گفتند: بر ما بیفتید و ما را از روی او که بر تخت نشسته است و از خشم بره بپوشانید،
زیرا که روز بزرگ خشم او آمده است، و کیست که تواند ایستاد؟ »

باب ششم، از آیه ۱۲ تا آیه ۱۷

پس ارجاع به این قسمت از کتاب در فیلم میخواد به ما بگه که یکسری اتفاقات قراره بیفته که عواقب بدی داره، این موحوداتی که باهاشون مواجه شدیم، احتمالا در راستای همون نابودی بشر و همراهی با نیروهای شیطانی هستن و آخرالزمانی که وعده داده شده در حال وقوع هست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۰۶

لارس فون تریه، کارگردان محبوبم همیشه به مباحث اخلاقی و انسانی، اجتماعی و سیاسی در فیلم هاش علاقه داشته و برای بیان مشکلات انسانی و انتقاد سیستم های کنترل گر اجتماعی و جکومتی، و زشتی های رفتاری آدم ها خیلی بی پروا و حتی در بعضی مواقع افراطی در ساخت آثارش عمل کرده. این جسارت در نمایش تفکرات و دغدغه هاش، حتی به قیمت سانسور، مخالفت منتقدان و کاهش فروش و درآمد فیلم ها براش آب خورده! اما فون تریه از همون ابتدای کاریش نشون داد که به چهارچوب های سینمایی و تبلیغاتی خیلی پای بند نیست و با آغاز جنبش فیلمسازی "دگما 95" ؛ گامی بزرگ برای خلاقانه تر کردن تولید فیلم و تقویت انگیزه برای ساخت آثار ارزشمندتر برداشت و اسم خودش رو برجسته کرد.

usa land of oportunities

در ادامه همچین تفکرات ذهنی، تصمیم بزرگتری رو گرفت و ایده ساخت چند فیلم با محوریت تاریخ معاصر آمریکا (به نمایندگی از جامعه پیشرفته و متنوع انسانی) و بررسی مباحث اخلافی و اجتماعی در بین اونها رو در قالب پروژه ای با عنوان "آمریکا، سرزمین فرصت ها" آغاز کرد. این مجموعه قرار بود در قالب سه گانه ای منتشر بشه، ابتدا "داگویل" Dogville در سال 2003 ساخته شد؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۴۳

فیلم بخت کور / استفاده از تاس به عنوان شانسی بودن مسیر زندگی و سرنوشت!

فیلم بخت کور (یا کورسوی شانس) Blind Chance - 1987 از نخستین آثار مهم و شناخته شده در سطح جهانیِ کیشلوفسکی بود. فیلم زمانی که ساخته شد، تا مدتها مجوز انتشار نداشت و پس از دیده شدن به یکی از آثار جنجالی در صحنه فضای سیاسی آن زمان لهستان تبدیل شد. 

فیلم که در زمان لهستانِ تحت کنترل و نفوذ شوروی جریان دارد، به موضوع سرنوشت و مسیرهای زندگی افراد در آن زمان پرداخته، به این صورت که دانشجویی سه بار با یک اتفاق مشابه، مسیرهای متفاوتی از زندگی را تجربه می کند؛ ابتدا عضوی از سیستم غالب حکومتی و استبدادی می شود، سپس به عضویت مخالفان دولت و دانشجویان انقلابی می پیوندد و در نهایت اینکه بی طرف می ماند و به اصطلاح خاکستری می شود! 

این سبک روایت داستان، که در اون زمان در نوع خودش خاص و بی نظیر بود، الگویی برای کارگردانان شد، از جمله فیلم Run Lola Run 1998. 

در بخش دوم داستان، جایی که شخصیت فیلم عضوی از جبهه مخالفان و گروه های انقلابی ضد سیستم حکومتی استبدادی شده، صحنه ای رو می بینیم که در یکی از گردهمایی های زیرزمینی مخالفان، ترانه ای انقلابی و با مضمون شکایت از شرایط بد اجتماعی و فضای بسته سیاسی خوانده شده و تاثیر مهمی در روحیه گرفتن و پیوند بیشتر افراد معترض به هم رو داره. 

 برای مشاهده صحنه اجرای ترانه به این لینک در آپارات مراجعه نمایید.

این ترانه با عنوان "دوست ندارم" ، در واقع بازخوانیِ شعری معروف از ترانه سرا و هنرمند روسی به نام "ولادیمیر ویسوتسکی" از چهره های مهم اجتماعی و انقلابی در زمان شوروی بود و بارها اشعار و آثاری مهم در ارتباط با جنگ، سیاست و مسائل روز اجتماعی رو منتشر کرده بود. این شعر مشخصا در اعتراض به خفقان و سرکوب های شدید و مخالفت با جنگ و کشتار انسان ها در آن زمان بود، اما بخاطر محتوای انسانی و ضدجنگش توسط مردم دیگر کشورها از جمله لهستانی که همچنان تحت کنترل سیاست های شوروی بود، مورد استقبال قرار گرفت. عنوان شعر هم به این اشاره می کنه که شاعر چندبار و هر بار از یک موضوع انتقاد و مخالفت می کند و هربار با بیان دوست ندارم، این اعتراضشو بیان می کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۳۵

تیرسیاس

در فرهنگ اساطیری یونان باستان،  تیرسیاس   Tiresias    (تیرسیا / تیریسیاس)  داستان جالبی داره.

بر اساس منابع، فرزند اوروس (اورسئوس) Everes و خاریکلو (کاریکلو / کریمن) Chariclo معرفی شده، مادرش خاریکلو؛ خدمتگزار آتنا Athena بوده و حتی گفته شده که نوعی پری (Nymph) هم بوده. خاستگاهش هم شهری به نام تبس (Thebes) بوده که از مناطق باستانی مهم در اون زمان محسوب می شده. خودش هم بعنوان فردی با قدرتی فراتر از انسان ها، که توانایی روشن بینی (Clairvoyance) و پیشگویی آینده (Seer) رو داشته و نقشی پیامبر گونه رو بین مردم پیدا کرده ازش یاد شده. اما چطوری این جایگاه رو بدست آورده، قسمت جالب این تاریخ باستانی هست.

دو روایت وجود داره،

روایت نخست به اینصورت هست که ازونجایی مادر تیرسیا، خدمتگزار نزدیک آتنا بوده، روزی بصورت تصادفی با صحنه حمام کردن آتنا مواجه می شه و آتنا هم از این اتفاق ناراحت شده و تیرسیا رو از طریق کور کردن مورد مجازات قرار می ده. مادرش بعد از این اتفاق، قصد دلجویی از آتنا رو می کنه و اون هم در جواب قدرت پیش بینی آینده و حتی ارتباط با پرندگان رو بهش می‌ده.

تیرسیاس در حال ضربه زدن به مارهای در حال جفت گیری

روایت دوم هم اشاره شده که تیرسیا در جنگل، دو مار رو در حال جفت گیری دید و اونارو از هم جدا و حتی با ضرباتی که میزنه مار ماده رو می کشه، این کار باعث میشه تیرسیا دچار نوعی جادو و سحر شده و تبدیل به جنس زن بشه. چندسال بعد که میگن هفت سال بعد بوده، همین صحنه مشابه رو یعنی، مارهای در حال جفت گیری رو می بینه و این بار واکنشی نشون نمی ده و همین باعث از بین رفتن سحر میشه و دوباره تیرسا تبدیل به جنس نر میشه.

این سرنوشت باعث شد در بحثی که بین زئوس (خدای خدایان یونان) و هرا (ملکه خدایان) در مورد میزان لذت جنسی در رابطه، شکل گرفته بود بعنوان موجودی که هر دو جنس رو تجربه کرده، در جایگاه داور و نظردهنده نهایی عمل کنه. پاسخ تیرسیا به این موضوع بحث، میزان ۹ برابری لذت بیشتر جنسی در بین زن ها بود. این جواب باعث خشمگینی هرا شد و عصبانیت خودش رو با کور کردن تیرسیا، نشون داد! زئوس هم در مقابل، قدرت پیشگویی رو بهش عطا کرد. 

در مجموع، تیرسیا شخصیتی بود که نابینا شده اما در عوض موهبت پیش بینی کردن وقایع رو بدست آورده. تیرسیا، در ادبیات و فرهنگ داستانی اساطیری یونان، چندباری ازش یاد شده و جایگاه مهمی داشته. از جمله در داستان های حماسی که توسط سوفوکلس Sophocles، از مشهورترین داستان نویس های (تراژدی نویس) یونان باستان و بطور خاص مجموعه تراژدی های سه گانه شهر تبای (Theban plays) که در مورد سرنوشت شهر تبس و فرمانروایان اون بوده، مثل ادیپ مشهور (Oedipus Rex) و آنتیگونه (Antigone). 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۵

ترس از ارتش سرخاوایل دهه بیستم میلادی در آمریکا همزمان بود با قدرت گرفتن جبهه شرق و تفکرات سوسیالیستی و کمونیستی، دولت آمریکا از این تبلیغات و افزایش هوادران تفکرات چپ نگرانی پیدا کرده بود و تصمیم گرفته شد جلوی این نفوذ بیشتر گرفته بشه. برنامه هایی برای کنترل و سرکوب این رغبت عام از جمله ترس از ارتش سرخ / Red Scare آغاز شد. در راس این تصمیم گیری، دادستان کل وقت اون زمان، شخصی به نام الکساندر پالمر بود که دستور بازداشت، تفتیش، بازجویی و حتی دیپورت بسیاری از مهاجران آمریکایی که تبار ایتالیایی و شوروی داشتند رو صادر کرد. این سلسله دستگیری ها که با عنوان "دستگیری های پالمر / Palmer Raids" شناخته میشه باعث سرکوب بسیاری از گروه های کارگری معترض، فعالان اجتماعی و انقلابی های معتقد به خط فکری آنارشیستی و کمونیستی شده بود. بسیاری بازداشت شدن و پرونده های قضایی بدون محاکمه های عادلانه تشکیل شد و موج بزرگی از خشونت و ترس در فضای اون زمان ایحاد شد. 

فعالیت اکثر گروه های انقلابی سوسیالیستی و آنارشیستی و کارگران و اتحادیه های معترض به شرایط کاری در ابتدا بصورت صلح آمیز بود، اماآنارشیست های ایتالیایی تعدادی از این افراد گروه های خرابکار و افراطی رو هم شامل می شدن و دست به خشونت و اعمال مجرمانه از جمله سرقت و قتل می زدن. یکی از این گروه های افراطی آنارشیستی، باندی از مهاحران ایتالیایی ساکن آمریکا، با عنوان "گالیانی - گالیانیست ها / Gallleanists " بودن که سردسته اونا "لوییجی گالیانی" بود که بعنوان رهبر جنبش فکری رادیکال آنارشیستی شناخته می شد و مردم رو به اقدامات خرابکارانه شامل بمب گذاری در خانه ها و محل کار قاضی ها و ترور شخصیت های سیاسی ترغیب می کرد و از این ظریق میخواست با دولت و نظام حاکم مقابله کنه و تفکرات خودش رو عملی کنه و از سیستم سرمایه داری و پلیس انتقام بگیره. در نهایت خود گالیانی توسط پلیس آمریکا دستگیر می شه و به روسیه دیپورت میشه، اما طرفداران و تفکراتش در جامعه باقی موندن و بیشتر هم شدن. 

این شرایط باعث شد که گروه های مهاجرِ خرابکار دیگه که هدفشون فقط دزدی و باجگیری بود، فعال تر بشن و سواستفاده کنن، در جریان یکی از همین بزهکاری ها، گروهی مسلح به یکی از کارخانه های کفش سازی شهر Braintree در ماساچوست، و به کارمندانی که مسئول انتقال پول و حقوق کارگران بودن حمله می کنن و دو نفر رو به قتل می رسونن و فرار میکنن. این اتفاق موجی از ناراحتی و ترس بیشتری رو ایحاد کرد و پلیس و دولت بلافاصله تحقیقات رو شروع کردن. پلیس در ارزیابی های اولیه فهمید که سارقین با ماشین فوردی این عمل رو انجام دادن و قرار کردن، پیگیری های بیشتر مشخص کرد این ماشین به نام شخصی هست که در حلقه افراد نزدیک گالیانی بوده و بعد از چندوقت ماشین رو در گاراژی پیدا کردن که از اون مکان برای برگزاری نشست های انقلابی و تبلیغات حنبش آنارشیستی گالیانی استفاده می شده. بنابراین پلیس، سعی کرد رد همه افرادی که در این گردهمایی شرکت داشتن رو بزنه و مورد بازجویی قرار بده. در یکی از همین ردگیری ها، پلیس دو فرد به نام "نیکولا ساکو / Nicola Sacco" و "بارتولمئو وانزتی / Bartolemeo Vanzetti" رو که عضو گروه فکری گالیاتی بودن در هنگام تلاش برای خرید بلیط به مقصد خروج از کشور دستگیر میکنن. 

چهره واقعی ساکو و وانزتی

نیکولا ساکو، کارگر کفش سازی و بارتولمئو وانزتی ماهیفروشی ساده، هر دو ایتالیایی و با سابقه همکاری با افراد گالیانی بودن، ساکو در هنگام دستگیری یک عدد اسلحه کمری همراهش داشت و وانزتی هم چاقویی به همراه تعدادی اعلامیه تبلیغاتی آنارشیستی رو حمل می کرد. این مدارک هنگام دستگیری، و همینطور ترس خودشون در لحظات اولیه بازداشت، باعث شد که پلیس به اونها خیلی شک کنه. این دو نفر تحت بازجویی های متعدد قرار گرفتن و با اینکه شواهد کافی و مستندی علیه اونها نبود که بعنوان عاملان سرقت و قتل، مورد اثبات قرار بگیرن، اما به دلیل اینکه سابقه همکاری با جنبش رادیکال گالیاتی رو داشتن و پلیس و دولت هم تحت فشار برای پیدا کردن مسئولیت سرقت بود، و همینطور نظام حکومتی تحت تاثیر سلسله اقدامات ترس از ارتش سرخ و موج مقابله با تفکرات چپ و آنارشیستی، قصد برخورد قاطع داشت، باعث شد که این دو نفر در جریان محاکمه های دادگاهی جانبدارانه و یکطرفه و با حمایت دادستان کل پرونده، که خودش فردی افراطی در برخورد با مهاجران و سرکوب جریانات انقلابی و تهدید منافع ملی به زعم خودش بود و با وحود اینکه حتی فردی سابقه دار که در زندان در مجاورت با این دونفر بود، اعتراف کرده بود که سرقت انجام شده، کار گروهی دیگر بوده و او اطلاعاتی از اونها داشته، ولی دادستان به خاطر تفکرات سخت و حتی تبعیض آمیز خودش، تصمیم به رد پیگیری این اطلاعات گرفت و نهایت حکم نهایی اعدام احرا شد.

این حکم سخت دادگاه، باعث تحریک بیشتر احساسات گروه های مخالف، و حتی اعتراض مردم خود آمریکا شد و در بسیاری از شهرها و حتی کشور های دیگه هم در حمایت از این دونفر و لغو حکم اعدام، تجمعات مردمی تشکیل بشه و با سیاست شدید سرکوب و برخورد ناعادلانه جکومت و دستگاه قضایی آمریکا، مخالفت های زیادی شکل بگیره. چندباری درخواست مجدد پیگیری پرونده شد، اما به دلیل سیاست اون موقع، به نتیجه ای نرسید و نهایتا این دو نفر قربانی نقشه های سرکوب و مقابله دولت و نظام در برخورد با قدرت گرفتن نفوذ جبهه فکری تهدیدآمیز آمریکا شدن. 

فیلم ساکو و وانزتی

داستان ناراحت کننده این دو نفر، تا مدت ها سوژه بسیاری از رسانه ها و گروه های فکری و معترض سال های بعدی شد، در خود ایتالیا این دو نفر طبعا محبوبیت بسیار بالایی پیدا کردن، بر همین اساس، فیلمی از سرنوشت اونها با عنوان "ساکو و وانزتی" در سال 1971 به کارگردانی "جولیانو مونتالدوGiuliano Montaldo" ساخته شد. 

فیلم از لحاظ روایی، کمی گنگ هست و شخصیت پردازی ها قوی نیست، من خودم که فیلم رو دیدم، بدون دونستن این پیش زمینه ها و اتفاقاتی که افتاده بود، درک درستی از ماجرا پیدا نکردم و مجبور می شدم در بسیاری از صحنه ها، برای فهم داستان در موردش مطلب بخونم. بهتر بود در ابتدای فیلم توضیحاتی اولیه داده می شد، در بسیاری از صحنه ها برای شناخت شخصیت ها و ارتباط اون ها با هم، مطالبی رو ذکر می کرد. اما از لحاظ بازیگری، دو شخصیت اصلی داستان، بازی بسیار گیرا و خوبی رو ارائه دادن، بخصوص نقش وانزتی که چهره ای انقلابی و سرسخت رو به بیننده نشون می داد. 

نکته ای دیگه که این فیلم رو قابل توجه کرده، موسیقی اون هست که حاصل همکاری با "انیو موریکونه" بزرگ هست که در طول فیلم و در لحظات متاثرکننده و احساسی، به زیبایی تونسته حس و حال اون شرایط رو بیان کنه. یکی از قطعات زیبای موسیقی متن فیلم رو اینجا براتون به اشتراک میذارم، بشنوید و لذت ببرید!  

Father, yes, I am a prisoner     ساکو و وانزتی - انیو موریکونه
پدر، بله، من یک زندانی هستم

Fear not to relay my crime
از گفتن جرمم نترس

The crime is loving the forsaken
جرمم این است که محرومان را دوست داشتم

Only silence is shame
فقط سکوت است که مایه شرمساری‌ست


And now I'll tell you what's against us
و اکنون به تو می‌گویم چه چیزی علیه ماست

An art that's lived for centuries
هنری که قرن‌ها زندگی کرده

Go through the fence of the schoolyard
از حصار حیاط مدرسه عبور کن

And speak out in the square
و در میدان فریاد بزن


موسیقی  فیلم ساکو وانزتی


We are the bread and the hunger  
ما نان و گرسنگی هستیم

We are the fist and the gun   
ما مشت و تفنگیم

We are the face of misfortune
ما چهره‌ی بدبختی‌ایم

The shadow of the sun
سایه‌ی خورشیدیم


They are burning paper in the trash can
آنان کاغذها را در سطل زباله می‌سوزانند

And the darkness is drawn
و تاریکی فرا می‌رسد

Sons of the silence and the fire
فرزندان سکوت و آتش

We are the ones
ما همان‌هاییم

علاوه بر این موسیقی متن زیبا، ترانه ای اختصاصی هم با همکاری موریکونه و خواننده ای به اسم "جون بائز / Joan Baez" (از خوانندگان فعال در سبک موسیقی انتقادی اجتماعی و سیاسی) برای این فیلم و با هدف اعتراضی مجدد به سیاست های مغرضانه دستگاه های دولتی حاکم، مخالفت با دستگیری های فعالان فکری انقلابی و محکوم کردن بی عدالتی های سیستم های استبدادی هم ساخته شده که پس از انتشار، با استقبال بسیار زیادی از سوی گروه های آزادی بخش و جنبش های مبارزاتی علیه سرکوب و استبداد فکری مواجه شد و تا سالها بعنوان ترانه ای انقلابی در نشست ها و راهپیمایی های انواع گروه های معترض به شرایط سیاسی و اجتماعی، پخش و با همخوانی های گسترده همراه می شد و همینطور در فیلم و مستندها هم مورد استفاده قرار گرفت.

  متن شعر این آهنگ با عنوان "Here's to You"، چند جمله ساده، اما با احساسی عمیق و پیامی روشن و دلگرم کننده و مشوق همراه هست: 

  درود بر شما نیکولا و بارتولومئو                                           Here's to you, Nicola and Bart


 در قلب های ما تا همیشه جاودان هستید                               Rest forever here in our hearts


آخرین لحظات زندگی برای شما بود  {با افتخاری بزرک اعدام شدید}   The last and final moment is yours


 رنجی که متحمل شدید، به مثابه پیروزی بود                                      That agony is your triumph

   Here's to You - Ennio Morricone and Joan Baez 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۳

Hunters in the snow

سولاریسملانکولیا

اخیرا فیلم Melancholia لارس فون تریه و Solaris تارکوفسکی رو دیدم، متوجه شدم که نقاشی معروف شکارچیان در برف اثر پیتر بروگل در هر دو فیلم به نمایش دراومدن. نکته جالبی بود برام، مشابهاتی هم در مفاهیم فیلم ها به چشم میخوره؛

 هر دو فیلم برای نشان دادن فضای سکوت، خسته، سرد و تاریک و حتی افسردگی و درماندگی انسان خواستن از این اثر برای بیان مفهوم استفاده کنن. در ملانکولیا انسان هایی رو می بینیم که به خوشبختی و رفاه خوبی در حال رسیدن هستن، اما باز هم از درون افسرده و غمگینن، در سولاریس هم انسان ها گرفتار اشتباهات و تصورات ذهنی گذشته هستن که مانع از سرزندگی حال و آینده اونها شده.

همینطور در این دو فیلم، انسان ها وقتی با پدیده ای فضایی که هنوز درک و تصور کاملی از اون ندارن، مواجه میشن دچار تغییرات روحی و روانی شدید میشن، در سولاریس، این نزدیکی با فضای سولاریس؛ باعث یادآوری خاطرات گذشته میشه که موجب پریشانی و سردرگمی انسان میشه، در ملانکولیا؛ نزدیک شدن سیاره ای به زمین، باعث ترس و اضطراب و روان پریشی انسان میشه. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۴ ، ۱۸:۵۱

ایران

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۱۴

"گیاهخواری" نوعی رژیم غذایی است که در آن فرد از خوردن موادغذایی که از گوشت حیوانات تهیه شده است صرف نظر می کند. گیاهخواران به دلایل گوناگونی به این شیوه ی غذایی و زندگی روی می آورند؛ از جمله می توان به دلایل مذهبی و اعتقادی، سلامتی، زیست محیطی واحترام به حقوق حیوانات و پرهیز از آزار رساندن و کشتن آنها اشاره کرد. گیاهخواری انواع مختلف دارد؛ عده ای که تنها از مصرف گوشت پرهیز می کنند اما محصولات لبنی و تخم مرغ را مصرف می کنند، عده ای که علاوه بر گوشت، محصولات لبنی و تخم مرغ را هم استفاده نمی کنند که به آنها "ویگن" Vegan می گویند، و عده ای که فقط میوه و سبزیجات استفاده می نمایند و به آنها "خامگیاهخوار" گفته می شود. امروز گیاهخواری طرفداران زیادی در دنیا دارد و افراد و چهره های سرشناسی این شیوه غذایی و زندگی را انتخاب کرده اند و آنرا ترویج می دهند.

برخلاف تصوری که عموم مردم دارند مبنی بر این که گیاهخواران می بایست افرادی آرام، بی نشاط و دور از اجتماع ومحیط باشند؛ اما در دنیای "راک و متال" خوانندگان، نوازندگان و افراد برجسته و مشهوری گیاهخوار هستند و آنرا با افتخار اعلام می کرده اند. در این پست به معرفی تعدادی از معروف ترین افراد و گروه هایی که گیاهخوار هستند وگیاهخواری را ترویج می دهند، می پردازیم:

دریافت بصورت PDF

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۴۹

امروز بعد از مدت ها، تصمیم گرفتم ی فیلم ایرانی ببینم، ینی چندوقته که دوس داشتم آثار خوب کارگردانای ایرانی رو ببینم، نهایتاً بدون هیچ پیش زمینه ای، فیلم کلوز آپِ کیارستمی رو دیدم. در مورد ارزش و کیفیت فیلم خیلی جاها صحبت شده ازش و قطعاً من هم از دیدنش لذت بردم. اینکه افراد داستان حاضر شدن دوباره نقششون رو بازی کنن، و کارگردان هم تونست به خوبی از این نابازیگرها به اصطلاح، ی فیلم جوندار بسازه، خیلی حرف واسه گفتن داشت. 

حالا جدای از این مسائل فنی و هنری، بیشترین موضوعی که منو تحت تاثیر قرار، شخصت اصلی فیلم، یعنی حسین سبزیان بود. فردی که به حدی عاشق سینما و فیلم دیدن بود که تقریباً میشه گفت همه چیزشو فدای علاقه‌اش کرد! از صحبت کردنش، مشخص بود که چقد اهل مطالعه و باسواده، اما وقتی که بعدا فهمیدم با چه وضعیت اسفناکی، ماجرای زندگیش تموم شد؛ خیلی بیشتر افسوس خوردم و متاثرتر شدم. 

بعد از این فیلم، مستند "کلوز آپ؛ نمای دور" رو که سه سال بعد از جریانات فیلم "کلوز آپ، نمای نزدیک" ساخته شده بود رو دیدم، بازهم بیشتر ناراحت و دلگیر شدم که چرا سرنوشت این فرد عاشق سینما، به اون وضعیت رسید! 

سبزیان، تو بخشی از مستند گفت که "من این جرئتو پیدا کردم که بیام و این نقش خودم رو تو اون فیلم بازی کنم"... دقیقا درسته، جرئت و شهامت زیادی این کار میخواست. کمتر کسی حاضر میشه بعد از اون جریان، بیاد و تو فیلمی که قراره همه ببیننش، اون داستان زندگیش رو بازی کنه... این حرکت، نشوندهندۀ عمق علاقه سبزیان به سینما و فیلم بود و چقد حیف که از این استعداد استفاده‌ای نشد...  بقول خود سبزیان، آدمایی مثل من، مثل ی برف به راحتی آب میشن و فراموش! 

سبزیان بعد از اکران فیلم و ماجرای دستگیریش، به کلی از طرف جامعه‌ ظاهربین اطرافش طرد شد؛ وضعیت زندگی بدی پیدا کرد و تا آخر عمر در تنهایی و گوشه نشینی خودش، زجر کشید ... تعجب میکنم که چطور آقایان کیارستمی و مخملباف، که بواسطۀ سبزیان، شهرت و اعتبار بیشتری پیدا کردن؛ اما سبزیان رو به حال خودش تنها گذاشتن... سبزیان آدم معمولی نبود؛ قطعا در عشقش به سینما، دچار جنون و احتمالاً اختلال روانی شده بود که نیاز به درمان داشت.

این پست رو هم با این صحبت زیبای زنده یاد سبزیان، به پایان میرسونم: 

"مرده هم افقی داریم، هم عمودی، بنظرم ماها مرده‌های عمودیم!"

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۹:۴۶

بشریت، ویرگولی است در کتاب قطورِ زندگی!

زندگی می‌تواند زیبا باشد، اما هنوز کسی آن را زیبا ندیده و فعلا باید سعی کنیم که خوب زندگی کنیم. 

توی دنیا آنقدر بی‌توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستیم. آدم مجبور است بین بی‌توجهی‌های دنیا آن‌هایی را که بیشتر می‌پسندد انتخاب کند.

این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و بر عکس، بی‌گناهان نمی توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگرانِ همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بی‌گناه نمی‌شدند.

                       زندگی در پیش رو - رومن گاری

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۵

🎊🔥دیروز زادروز یکی از تاثیرگذارترین موزیسین های سمفونیک متال، آهنگساز و خوانندۀ گروه بزرگ Therion، کریستوفر جانسون / Christofer Johnsson بود. 

🎵 کریستوفر جانسون، Therion را در سال 1991 پدید آورد، در ابتدا فعالیت او و گروهش، در سبک دث متال بود، اما پس از سه انتشار سه آلبوم، به سمت ترکیب موسیقی کلاسیک و متال متمایل شد و به تدریج از سال 1993 تا اکنون آلبوم های خلاقانه و هنری تری در سبک سمفونیک متال خلق نمود و از پیشروان و قدرتمندان این شاخه از موسیقی متال، شناخته می شود.

کریستوفر، سالهاست که گیاهخوار بوده و دغدغۀ اخلاقی و محیط زیستی وی، در آثار ابتدایی وی به وضوح مشهود است. از جمله می توان به    این نمونه ها که از اولین آلبوم ثریون، با عنوان "Of Darkness..." گرفته شده است اشاره کرد:

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۰

اپیکور، توصیۀ زیادی به گذراندن وقت با دوستان و تبادل نظر و لذت بردن از درکنار هم بودن کرده، باغ اپیکور و اوقات خوشی که اپیکور با دوستانش، که شامل تعدادی از شاعران، نقاشان، موسیقی دانان و فیلسوفان زمان خودش بود؛ سپری می کرده، بسیار در تاریخ مورد توجه بوده. متاسفانه این کناره گیری اپیکور و دوستانش، و وقت گذروندنشون با هم، به اشتباه بین خیلیا برداشت شده، و تصور اینه که اپیکور و همراهانش، تمام شبانه روز مشغول خوش گذرونی و رقص و بزم بودن! که خب این کاملا با فلسفه و تفکرات اپیکور مغایرت داره. در واقع، تنها بخشی از اوقات دوستان اپیکور، به شادی و برگزاری مراسمات، سپری می شده و در کنار این تفریحات، از لذت شعر و نمایشنامه خوانی، تبادل نظر پیرامون حوزه های مختلف فلسفه اون زمان، آموزش و تمرین موسیقی با همدیگه بهره مند می شدند و صدالبته که برخلاق دیگر تصورات اشتباه، با در پیش داشتن یک رژیم غذایی سالم و به دور از افراط، سالها در کنار هم زندگی کردن.

زنده باد دوستی ها ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۷

اگر می خواهی تمام نگرانی ها را کنار بگذاری، فکر کن آنچه می ترسی "احتمالاَ" رخ دهد؛ "قطعاَ" رخ می دهد.


احتمال زیاد خیلی از ماها دوران فرمانروایی "نرون"، امپراتور خودکامۀ روم، رو با عنوان یکی از بدترین و تیره‌ترین دوران امپراتوری روم باستان میشناسیم، اما نکته‌ای که ازش ممکنه بی‌خبر باشیم، اینه که سالهای ابتدایی حکومت نرون، از باشکوه‌ترین دوران امپراتوری روم بوده که گاهاً با عنوان "عصر طلایی" ازش یاد میشه. اما این شکوفایی، بیشتر از همه مدیون مادرِ نرون و همینطور مشاور و آموزگار شخصیِ نرون، یعنی "Seneca" بوده. 

سنکا و نرون

Nero and Seneca by Eduardo Barrón

سنکا، که به جهت عدم اشتباه با پدرش، "سنکای جوان" هم مورد خطاب قرار گرفته، از فیلسوفان و نظریه‌پردازان بنام زمان خودش بوده و تا الان هم بسیاری از تفکرات و نوشته‌هاش مورد توجه قرار داره. سنکا که از بچگی، نرون رو مورد تعلیم و آموزش امور مختلف قرار داده بود، پس از به قدرت رسیدن نرون هم وظیفۀ مشاوره و راهنمایی امورات فرمانروایی و ادارۀ کشور رو به عهده داشت و از تاثیرگذارترین افراد در نرون بود. پس از چندسال فعالیت سنکا در دربار و ایفای وظیفۀ مشاوره، تصمیم به کناره‌گیری از قدرت می‌کنه و زندگی شخصی خودش رو ادامه می‌ده. 

اما پس از تغییر رفتار و تفکرات نرون (متاثر از کشتن مادرش)، تصمیم به از میان بردن بسیاری از دوستان و همراهان قدیمیش میکنه و در این بین، سنکای معلم هم که به نوعی حکم پدر نرون رو داشت، قربانی خشم و دیوانگی امپراتور میشه و حسب دستور، می‌بایست از میان می‌رفت. 

اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش‌هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم.

سنکا که مدت‌ها دوران خوش و باشکوهی رو تجربه کرده‌بود، حالا چاره‌ای جز بدرود گفتن زندگی نداشت. اما وقتی که سنکا، دستور امپراتور مبنی بر قتلش رو شنید، انگار که مدت‌ها منتظر این لحظه بوده و پیش‌بینش می‌کرده، بدون شکوۀ خاصی، مطیع جبر و بی‌عدالتی روزگار میشه و اقدام به خودکشی می‌کنه. (اشاره‌ای به این موضوع تو چندپست قبل کرده بودم)

ما هرگز پیش از فرارسیدن بلایا منتظر آنها نیستیم، چه بسیار تشییع جنازه‌هایی که از جلوی خانه های ما می گذرند؛ ولی ما هرگز به مرگ نمی اندیشیم. چه بسیار مرگ‌هایی که نابهنگام هستند؛ ولی ما برای کودکان خود نقشه‌هایی در سر می پرورانیم.

هرگز برای امشب به شما وعده ای نداده اند؛ حتی برای این ساعت، هیچ وعده ای نداده اند. 

عاملی که باعث شد مشاور و سیاستمداری بانفوذ و قدرتمند همچون سنکا، با اون سابقۀ دوران خوش و بی‌نظیر، این چنین بدون پریشانی و ناتوانی، تحمل شنیدن این خبر و کناراومدن باهاش رو پیدا کنه؛ ناشی از تفکرات نابش، زندگیِ در لحظه‌ داشتن، غافل نبودن از اتفاقات ناگوار و آماده‌کردن خود با جنبۀ تاریک رفتار انسانی بود. 

هیچ چیزی نباید برای ما غیرمنتظره باشد. افکار ما باید از قبل آمادۀ رویایی با همۀ مشکلات باشد؛ و ما نباید به چیزهایی توجه کنیم که به وقوع آنها عادت داریم، بلکه باید به آنچه می تواند رخ دهد نظر کنیم. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۲

پدرم همیشه دوست داشت من مهندس شوم، من هم دیدم خیلی وقت است با دردها زندگی کردم، آن ها من را دوست دارند، به من برای زندگی و تغذیه احتیاج دارند، دیدم خوب بلدم درستشان کنم، آرامشان کنم، خوب بلدم از پسشان برآیم و همراهشان بخندم، به آن ها رسیدگی کنم و بفرستم سراغ زندگی خودشان. من الان یک مهندس درد هستم. با این حال پدرم به وجودم افتخار نمی کند.

دیروز، سالروز از دست دادن هادی پاکزاد بود. بشخصه دیر با هادی آشنا شدم، اما در همین چندسالی که شعر و موسیقیش رو شناختم، بسیار باهاش ارتباط برقرار کردم، خیلی از مفاهیم و مطالبی که تو آهنگاش بیان کرده، به طرز فکر خودم هم شبیهه، در واقع من ی جورایی هادی رو معادل ایرانی مرلین منسون میدونم! 

هادی پاکزاد - چیزی نیست 

چیزی نیست که بخوام بگم جایی نیست که بخوام برم
هیچ کی نیست که بخوام بیاد برای رفتن حاضرم
چیزی نیست که بخوام لمس کنم طعمی نیست که بخوام بچشم
بویی نیست که بخوام حس کنم رنجی نیست که بخوام بکشم
جایی نیست که بخوام بمونم مرزی نیست که ازش بگذرم
حقی نیست که بخوام بگیرم سهمی نیست از بودن ببرم
راهی نیست که نرفته باشم رنگی نیست که ندیده باشم
میلی نیست تا برنده باشم طوری نیست که نبوده باشم
حرفی نیست که بخوام بشنوم رازی نیست که بخوام بدونم
چیزی نیست که بهش فکر کنم کافیه دیگه نمی خوام بمونم
شوقی نیست واسه رسیدن چیزی نیست برای داشتن
حسی نیست برای احساس نیست آرزویی برای کاشتن
نیست چیزی که بدست بیارم چیزی نیست که بخوام ببازم
هیچی نیست که بخوام له کنم چیزی نیست که از نو بسازم
نیست طاقتی به این اسیری صبری نیست از جنس پیری
نیست نقطه ای برای آغاز نیست جایی که تمومی بگیری

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۷

انتخاب یک شعر از بین سروده‌های زیبای خیام، کار دشواریه، اما برای نمونه شاید این انتخاب بدی نباشه: 

امروز تو را دسترسِ فردا نیست
و اندیشه فردات، به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

شما هم اگه قطعه شعری رو از خیام تو ذهنتون هست و دوسش دارین، خوشحال میشم بگین تا باهم بخونیم و لذت ببریم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۲۲

فقط یک اشتباه مادرزادی وجود دارد، و آن این است که می‌پنداریم زندگی می‌کنیم تا خوشبخت باشیم. تا زمانی که بر این اشتباه، پافشاری کنیم، جهان پر از تناقض به نظرمان می‌رسد، زیرا در هر قدمی در مسائل کوچک و بزرگ، مجبوریم این امر را تجربه کنیم که جهان و زندگی قطعا به منظور حفظ زندگی سرشار از خوشبختی آرایش نیافته‌اند.

شوپنهاور

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۴۶

رَجَز (Rajaz)، به آواها و نواهای ساربانان گفته می‌شه که شب‌هنگام، در صحراها هنگام استراحت، می‌سرودن و اجرا میکردن، و به نوعی تداعی‌کنندۀ حرکت شترها در بیایان هاست... 

کمل، با الهام از این موضوع، ی شاهکاری رو خلق کرده که به نظرم از بهترین آثار این گروهه، ی پراگرسیو راک نابی!

وقتی به این آهنگ گوش می‌دین، چشاتون رو ببندید و خواهی‌دید که در حال قدم‌زدن در یک صحرای بی‌انتهایید و همراه با قافلۀ ساربانان، در حرکتید ...

  Camel - Rajaz 

«...When the desert sun has passed horizon's final light
And darkness takes it's place...
We will pause to take our rest.
Sharing song of love,
Tales of tragedy.

«...در آن دم که خورشید صحرا؛ آخرین پرتو افق را هم پشت سر می گذارد،
و جایش را به تاریکی می دهد...
آنگاه نوبت استراحت ما می رسد؛ 
طنین عشق می افکنیم؛
و غم نامه می خوانیم.


The souls of heaven
are stars at night.
They will guide us on our way,
until we meet again
another day.

ارواح آسمانی،
ستارگان شبانگاهی؛
رهنمای مسیرمان خواهند بود؛
تا آن‌ هنگام که،
دگر روز، یکدیگر را بازیابیم.


When a poet sings the song and all are hypnotised,
enchanted by the sound...
We will mark the time as one,
tandem in the sun.
The rhythm of a hymn.

در آن دم که شاعر ترانه اش را می خواند، و همه مسحور شده اند،
با نوایِ دلنشین‌اش ...
تا طلوع و غروبی دیگر؛
چنان شعری موزون،
هر دو به انتظار خواهیم نشست.


When the dawn has come
sing the song,
all day long.

آنگاه که پگاه فرا می رسد؛
سرتاسر روز،
ترانه می خوانیم.


We will move as one,
bear the load
on the road...»

همه، هم آوا؛
سر تا سر راه را؛
پیش می رویم با کوله بارهایمان...»

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۳۸

Painting byL jeannebessette

در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید.
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.
سایه‌ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.
پس من کجا بودم؟
شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زد
در پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.

                                                              من در پس در تنها مانده بودم.
                                                             همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده‌ام.
                                                              گویی وجودم در پای این در جا مانده بود،
                                                              در گنگی آن ریشه داشت.
                                                              آیا زندگی‌ام صدایی بی پاسخ نبود؟

در اتاق بی‌روزن انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود.
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود.
آیا این هشیاری خطای تازۀ من بود؟

                                                در تاریکی بی آغاز و پایان
                                                فکری در پس در تنها مانده بودم.
                                                پس من کجا بودم؟
                                                حس کردم جایی به بیداری می‌رسم.
                                                همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:
                                                آیا من سایۀ گمشدۀ خطایی نبودم؟

در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت.
پس من کجا بودم؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بودم.

بی‌پاسخ | زندگی خواب‌ها | هشت کتاب

سهراب سپهری

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۱۶